زندگی مثله یه جاده میمونه,منو تو مسافراشیم قدر این لحظه هارو بدونیم ممکنه فردا نباشیم
ای مهمان نا خوانده,قلبم آمدنت را خوب یادش است بی صدا آمدی و در قلبم نشستی اکنون... سرگردانم,انگار تا دور دستها نشانی از روشنایی نیست. تورا دوباره بهانه می کنم و خاطره های با تو بودن که مرا به لب پنجره بارانی می کشاند. در تمام فرصت های تنهاییم پی در پی نقش هایت را بر روی صحنه زندگی مرور میکنم... و از یاد نمی برم خاطره های با تو بودن را و بغضم را درون خودم پنهان می کنم و نمی خواهم بدانی ناراحتی ام را و دلیل اینکه سکوتم را به لبخندی بسنده می کنم و می دانم که تلخیش را درک می کنی و به یاد می آورم تو را در آغوش و رفتنت را بدون من...
نظرات شما عزیزان:
Design By : RoozGozar.com |